فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زيبا ساز ، نایت اسکین
نینیه نازم



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


نینیه نازم

خاطرات پرنسس کوچولوی ما

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید 

  

 

 

وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. 

 

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید

 

امسال خیلی حس عجیبی بود روز مادر امسال اولین سالی بود که هم همسر بودم هم مادر و خیلی حس قشنگی بود اگر هر سال منتظر بودم ببینم بابایی برام چی گرفته امسال اصلا به این فکر نمیکردم و فقط سلامتی خانواده و کنار هم بودنمون همچنین در کنار تو بودبرام بهترین هدیه بود 

حالا میفهمم مادر بودن چرا سخته حالا میفهمم که مامانم چقدر برای ما زحمت کشیده و شاید من قدردان خوبی براش نبودم  

مادر بودن لذتیه که خودت هم در اینده تجربش خواهی کرد 

امیدوارم بتونم هم همسر خوبی باشم برای بابایی و هم مادر خوبی برای تو 

امیدوارم بتونم یه مادر خوب هم تربیت کنم

 

خدایا .....

 

هدیه امسال بابایی یه ربع سکه و یه سبد گل از طرف تو بود برای من که با اون دستهای کوچولوت بهم دادی و هیچوقت فراموش شدنی نیست ممنون همسر مهربانم و دختر یکی یه دونم

+نوشته شده در دو شنبه 11 / 2 / 1392برچسب:,ساعت5:36 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

دختر گلم 10 ماه از تولدت گذشته 10 ماهه که پیش مایی و لحظات قشنگی رو برامون ساختی دیگه چیزی به 1 سالگی نمونده عشقم 

 

 

این ماه وزنت 9400

قدت 73 بود و دکتر گفت همه چیز خوب و نرماله

کلماتی که میگی:بابا ماما دد ب ب به نینی میگی نیییییییییی

به بای بای میگی امای

اسم دایی مهدی و بابا علی و امیررضاومامان مریم رو میشناسی

روسری سر کسی باشه میپری بغلش که بری تو اسانسور که میریم خیلی ذوق میکنی

دستتو به میزو مبل میگیری راه میری جای دستت همه جاهست 

خلاصه خیلی شیرینکاری میکنی دختلم

 

تقریبا دو هفته هست که جات از مامان و بابایی جدا شده و مستقل شدی قلبون دختر مستقلم برم الهی شبا 3-4 بار غر میزنی ولی راحت میخوابی منم دوشب اول که جدات کردم خیلی استرس داشتم اما الان هم تو راحتتر میخوابی هم مامانی.

+نوشته شده در دو شنبه 5 / 2 / 1392برچسب:,ساعت5:27 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

 سیزده بدر امسال همراه ادرینا خانوم و مامانمینا رفتیم دماوند خداروشکر برات صندلی غذا و اسباب بازیهاتو برده بودم مامانی وگرنه مگه شیطونی امونت میده خیلی ماشالاه شیطون شدی فقط میخوای بری حالا کجا خدا داند

روز سیزده بدر دو بار خدا بهت رحم کرد یه بار داشتم بهت سوپ میدادم که نمیدونم داغ بود گوشتش بزرگ بود خلاصه یه قاشق دادم تا خوردی قش کردی سیاه شدی منم هول کردم از ترس جیغ میزدم میکوبیدم پشتت  یهو مامانم تورو ازم گرفت هی زد پشتت هی فوت کرد تو صورتت تا نفس اومد داشتم میمردم خدا بهمون خیلی رحم کرد بار دومم چشمت خورد به پرتقال هی پرتقال میخواستی منم کوچولو کوچولو بهت میدادم یهو یه عق زدی هرچی پرتقال بود دادی بیرون نزدیک بود بازم خفه بشی اخه منم بهت ندم گریه میکنی مامان خداروشکر بخیر گذشت

روز سیزده بدر

+نوشته شده در یک شنبه 13 / 1 / 1392برچسب:,ساعت2:33 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

روز هشتم فروردین 92 البته روزش که نه  شب ساعت 9 راه افتادیم به سمت شمال شهر محمود اباد که این اولین سفر پرنسس کوچولوی ما بود خداروشکر زیاد اذیت نکردی دخمل خوبی بودی هوا هم تا حدودی خوب بود ایشالاه همیشه به سفر باشی دخملم

ادرینا و پسر عمش جای دنج پیدا کردنو دست میزنن

این اقای شکلاتی اهل نیجریه لب دریا از ادی خوشش اومد ادرینارو بغل کرد باهاش عکس انداخت 

اینم دخمل سوار کار من

 

+نوشته شده در یک شنبه 12 / 1 / 1392برچسب:,ساعت2:2 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

...........  9 ماهگیت مبارک  ............

دخترم همراه با اغاز سال جدید ورودت به 10 ماهگی و 9 ماهه شدنت هم مبارک ایشالاه که هزار ساله بشی هنوز وقت نکردم ببرمت دکتر برای قدو وزن

کارایی که تو این ماه میکنی:

4دستوپا میری فوق العاده شیطون شدی

دستتو میگیری به مبل میز تلویزیون یا شونه منو بابایی وامیستی اصلا نمیخوای بشینی

دندون خبری نیست ولی لثت ورم کرده

دست دسی و بای بای میکنی کلاغ پر هم یاد گرفتی

به طوطیه داییت میگی بووو

به نینی میگی نییییی

ماما بابا ددد  به بای بای هم میگی آمای

اگه من شال سرم کنم میزنی زیر گریه که ببرمت

غذا هم سوپ میخوری از غذای خودمونم میخوری تخم کبک هم برات با کره نیمرو میکنم صبحانه میخوری

خیلی شیرین شدی

خدایا شکرت 

خانوم حاضر اماده نشستن برن عید دیدنی

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 5 / 1 / 1392برچسب:,ساعت2:29 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

 لحظه سال تحویل من و تو اماده بودیم و بابات همچنان تو حموم بود چیزی نمونده بود برای سومین سال سر سال تحویل تو حموم بمونه که با سروصدای من یک دقیقه به سال تحویل دویید بیرون سریع لباس پوشید یهو دیدیدم تلویزیون گفته دیری دیریری دیری دیریری سال یکهزارو سیصدونودو دو  مبارککککککککککک

تو هم که مشغول بهم ریختن سفره هفت سین بودی خلاصه سال نو شد و این بهترین سال بود چون تو کنارمون بودی

تو سال جدید از خدا میخوام که خانوادمون و خانواده هامون همیشه صحیحو سلامن باشن 

و سایه خانواده هامون از سرمون کم نشه

خدا همیشه حافظ و نگه داره  فرشته کوچولوهامون باشه

همه بیمارا شفا بگیرن مخصوصا کوچولوهای بیمار

همه عاقبت بخیر بشیم و خدا همه گناهامونو ببخشه

امیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

لحظه تحویل سال

+نوشته شده در یک شنبه 1 / 1 / 1392برچسب:,ساعت1:43 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

 

سال 1392 مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــباد

بازم یه بهار دیگه و یه سال دیگه ویه حالو هوای دیگه اما امسال یه فرقی داشت و اونم وجود فرشته کوچولویی در کنار سفره هفت سین ما بود که باعث زیبایی و قشنگیه این بهار جدید شد 

فرشته کوچولو از اینکه امسال سال جدید رو کنار ما بودی و یه بوی طراوت و شادابی به بهار زندگیه ما دادی ازت ممنونم

پارسال این موقع غنچه بودی و امسال شکوفا شدی شکفتن اولین بهار زندگیت مبارک باشه دخترم امیدوارم هزاران هزار بهار زیبا رو پشت سر بزاری و هر بهار زیباتر بهار قبل باشه برات

 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 1 / 1 / 1392برچسب:,ساعت1:30 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

تودیگه چی هستی؟

  

شاید خوردنی باشی!!

برو بابا ترسیدم خوردنی هم نبودی

اصلا شاید تو خوردنی باشی

          

+نوشته شده در یک شنبه 18 / 12 / 1391برچسب:,ساعت7:0 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

دخملم با صورت کیک خورده تو تولد داییش

4دستوپارفتنتو کلی شیطنت

زیر میز گیر افتادم

خواب فرشته کوچولوی ما

زیر تخت گیر افتادم

دخمل نماز خونممممممم نمازت قبول عسلممم

+نوشته شده در یک شنبه 18 / 12 / 1391برچسب:,ساعت6:40 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

دختر گلم 8 ماهگیت مبارک باشه هورررررررررررررررررررررا

ایشالاه همیشه تنت سالم و صحیحو سلامت باشی دخترم  داریم به عید نزدیک میشیم دیگه چیزی به یه سالگیت نمونده گلکم چه زوووووووود گذشت پارسال این موقعها تو دلم  بودی الان پیشمی و روزی هزار بار خداروشکر میکنم از وجود تو به خصوص الان که شیرین تر شدی

وزن 8500

قد 71

کارایی که میکنی:

دست دسی

بابای میکنی میگی هایای

4دستوپا میری کل خونه رو بهم میریزی یه گلدون هست هی میری سراغش میندازیش زمین

اگه کف زمین پارکت نبود الان گلدونو هزار بار شکونده بودی شیطونک من

جارو برقی رو میبینی میای سوارش میشی وقتی روشن میشه پا به فرار میزاری هههه

از بغل من بغل کسی نمیری لباس بپوشم برم بیرون پشت سرم گریه میکنی 

تو روروئکم دیگه دوست نداری بشینی

از پله اشپزخونه میری بالا وقتی میخوای بیای پایین تالاپی میفتی

شیشه گاز اینه ایه هی میری توش خودتو میبینی و لیسش میزنی

در خونه باز باشه غافل بشم رفتی بیرون

میری زیر مبل و میز گیر میکنی

تو سینی دوست داری بشینی

عاشق تبلیغ مای بیبی مولفیکس مرسی و تبلیغ دنت هستی

حرفای دخملم:

بابا ماما  ددددددددد

اده

ده ده ده

اوووووووووووو

دخمل خوجل مامان

چلا انقدر کشام بزلگن؟؟؟

نمایی از دست دسیه دخملی

چگده عسکمو میندازین

 

+نوشته شده در یک شنبه 18 / 12 / 1391برچسب:,ساعت5:40 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

بلههههههههه دوستان یه روز تعطیل ادرینا چشم ما رو دور دید و یه ناخنکی به چیپس و ماست موسیر زد البته مامان بزرگش هم بی تقصیر نبوداااااااا!!!!!!!!!!

ادرینا در دماوند

 

حرف زدن ادرینا با شونه

قیییییییییییییییییی اوووووووووووو

مامان برو اونور مزاحم نشووووو

با زبون خوش گفتم برو اونور داریم حرف میزنیم

حتما باید برخورد فیزیکی کنم باهات؟؟؟؟؟

 

اینجا هم ما رفتیم تولد دخمل همسایه دختل خوبی بودیم نشستیم پرتقال بازی

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:,ساعت1:55 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

سلوووووووووووووووووووووووووووووووم ما اومدیممممممممممممممممممم

بالاخره دخمل ما هم راه افتاد هوررررررررررررررررررررررررررررررا

البته 4 دستوپا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دخمل گلم روز 24 بهمن 1391 یعنی تو 8 ماهگی اولین استارتو واسه 4 دستو پا رفتن زدی

اول دستاتو میزاشتی روی زمین  بعد رو نوک پنجه پاهات بلند میشدی یهو میپریدی جلو

هی 10 سانت 10 سانت پریدی جلو تا الان کمی بهتر شده راه رفتنت جوریکه خودتو یه همه

جا میرسونی داری کم کم فضولی رو شروع میکنی وسایل خونه فدای یه تار موت ولی خودت

صدمه نبینی عشقم

خیلی دوست داریم جیگری شدی دختلمممممممممممم

 اولین تلاشهات برای رسیدن به اشیا

عجب چیزی یافتیدم !!!!

بزار ببینم چیه...........

مثل اینکه یه صدایی میده !

ای بابا چرا دور شدی؟

برو اصلا خسته شدم دیگه نمیخوامت

اصلنم میرم سراغ یه چی دیگه

 

+نوشته شده در سه شنبه 26 / 11 / 1391برچسب:,ساعت1:31 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

هـــــــــــــــــــــــــــــورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دخملم 7 ماهش شد 7 ماهه که این فرشته کوچولو با ماست 7 ماهه که زندگیمون شیرین شده 7000000000ساله بشی دخترم

حرفایی که میزنی

ماما

بابا

اقا

قیییی

کارهایی که میکنی

دست دسی میکنی

خم میشی روی زانوت ولی تلپی میفتی نمیتونی هنوز 4 دستو پا بری

غلت میزنی از اینور خونه به اونور خونه

دیگه اسباب بازیهاتو دوست نداری به موبایل .کنترل.تلفن و .... اینا علاقه مند شدی

غذا هم سوپ .حریره بادوم.پوره سیب زمینی.پوره هویج.زرده تخم مرغ وسرلاک میخوری همه رو تو یه روز نمیدماااااااااااااا

میوه هم سیب و موز و هویج و خرما هم میخوری

وزن 8 کیلو

قد 71

اینم تولد فرشته ی زمینیه ما           

کیکش هم خودم پخیدم 

 

                                          ادرینا خانوم و مامانش

 

 

ادرینا خانوم و باباش

 

ادرینا با داییها و مامان بزرگش

دایی بزرگه

 

مامان خودم

دایی کوچیکه و 3 ماهگیه ادرینا

این دایی تو تولد عکس ننداخت ماهم این عکسو گذاشتیم

 

 

+نوشته شده در جمعه 18 / 11 / 1391برچسب:,ساعت9:2 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

دخملمون امروز رفتن حمام 

عافیت باشه دخملم قلبونت که انقده اب بازی دوست داری

و یه خواب جانانه بعد از حمام

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت7:16 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت7:13 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

بدون شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرح!!

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت7:9 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

ادرینا خانوم و ملیسا خانوم تقریبا دو قلو

ملیسا 10 روز از ادرینا بزرگتره و نوه ی عمه منه

این چقدر شبیه منه؟!!!!!!!!!!!

هر دو خیره و متعجب!!!!

 

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت6:56 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

بلهههههههههههههههه خانوم کوچولوی ما دیگه بزرگ شدنو تاب تاب عباسی میکنن

وقتی سوار میشی و هولت میدم انگار تو دلت خالی میشه قیافت یجوری میشه فدات بشم شما یکم ترسو تشریف دارین اما منو بابایی سعی میکنیم تا جاییکه میشه ترستو بریزیم اخه دخمل ما باید شجاع باشه

دخمل کلاه به سر

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت6:50 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

سلام دخملکم خیلی دوست دارم عمرم روز به روز داری خانومتر میشی و ما از وجودت لذت میبریم ممنون که اومدی و زندگیمونو گرمتر کردی روزی هزار بار خداروشکر میکنم که هستی خدایا ممنون از این نعمت بزرگ

زندگیه منو بابایی خیلی دوست داریم

بابابزرگ مهربونت(بابای بابا)زحمت کشیدن و براتون یه گهواره ساختن تا شما توش راحت بخوابین دستشون درد نکنه

 

خداروشکر شبا راحت توش میخوابی

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت6:42 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

سلام تمام زندگی مامان خیلی دوست دارم خیلی عاشقتم تک تک سلولای بدنم به عشق تو زندست

شیطونکم دو روزه که کلمه ماما رو به زبون میاری خیلی قشنگ تو حرف زدنات میگی ماماما

بابای همش میگفت اولین کلمه ای که میگی باباست ولی تو اول گفتی ماما و منو خیلی خوشحال کردی

واسه چایی که دیگه سر از خودت نمیشناسی یعنی اگه ما بخوریم قش میکنی از گریه و چایی میخوای

کم کم خم میشی روی پاهات که چهار دست وپا راه بری ولی هنوز راه نیفتادی

دیروز پوره سیب زمینی رو اولین بار خوردی نمیدونم دوست نداشتی یا سیر بودی چون خوب نخوردی خدا کنه که سیر بوده باشی

شبا که خوب نمیخوابی نمیدونم چرا هی با دست پستونکتو از دهنت در میاری اونوقت دنبالش میگردی هی نق میزنی خدا کنه این خوابتم خوب بشه

میمی هم که دیگه ول کردی و نمیخوری خیلی ناراحتم که نمیخوری ولی چه کنم خودت نخواستی من خیلی تلاش کردم که بخوری اما خودت نخواستی

+نوشته شده در چهار شنبه 2 / 11 / 1391برچسب:,ساعت5:47 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد