فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زيبا ساز ، نایت اسکین
4 دستو پا رفتن پرنسس



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


نینیه نازم

خاطرات پرنسس کوچولوی ما

سلوووووووووووووووووووووووووووووووم ما اومدیممممممممممممممممممم

بالاخره دخمل ما هم راه افتاد هوررررررررررررررررررررررررررررررا

البته 4 دستوپا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دخمل گلم روز 24 بهمن 1391 یعنی تو 8 ماهگی اولین استارتو واسه 4 دستو پا رفتن زدی

اول دستاتو میزاشتی روی زمین  بعد رو نوک پنجه پاهات بلند میشدی یهو میپریدی جلو

هی 10 سانت 10 سانت پریدی جلو تا الان کمی بهتر شده راه رفتنت جوریکه خودتو یه همه

جا میرسونی داری کم کم فضولی رو شروع میکنی وسایل خونه فدای یه تار موت ولی خودت

صدمه نبینی عشقم

خیلی دوست داریم جیگری شدی دختلمممممممممممم

 اولین تلاشهات برای رسیدن به اشیا

عجب چیزی یافتیدم !!!!

بزار ببینم چیه...........

مثل اینکه یه صدایی میده !

ای بابا چرا دور شدی؟

برو اصلا خسته شدم دیگه نمیخوامت

اصلنم میرم سراغ یه چی دیگه

 

+نوشته شده در سه شنبه 26 / 11 / 1391برچسب:,ساعت1:31 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

هـــــــــــــــــــــــــــــورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دخملم 7 ماهش شد 7 ماهه که این فرشته کوچولو با ماست 7 ماهه که زندگیمون شیرین شده 7000000000ساله بشی دخترم

حرفایی که میزنی

ماما

بابا

اقا

قیییی

کارهایی که میکنی

دست دسی میکنی

خم میشی روی زانوت ولی تلپی میفتی نمیتونی هنوز 4 دستو پا بری

غلت میزنی از اینور خونه به اونور خونه

دیگه اسباب بازیهاتو دوست نداری به موبایل .کنترل.تلفن و .... اینا علاقه مند شدی

غذا هم سوپ .حریره بادوم.پوره سیب زمینی.پوره هویج.زرده تخم مرغ وسرلاک میخوری همه رو تو یه روز نمیدماااااااااااااا

میوه هم سیب و موز و هویج و خرما هم میخوری

وزن 8 کیلو

قد 71

اینم تولد فرشته ی زمینیه ما           

کیکش هم خودم پخیدم 

 

                                          ادرینا خانوم و مامانش

 

 

ادرینا خانوم و باباش

 

ادرینا با داییها و مامان بزرگش

دایی بزرگه

 

مامان خودم

دایی کوچیکه و 3 ماهگیه ادرینا

این دایی تو تولد عکس ننداخت ماهم این عکسو گذاشتیم

 

 

+نوشته شده در جمعه 18 / 11 / 1391برچسب:,ساعت9:2 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

دخملمون امروز رفتن حمام 

عافیت باشه دخملم قلبونت که انقده اب بازی دوست داری

و یه خواب جانانه بعد از حمام

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت7:16 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت7:13 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

بدون شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرح!!

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت7:9 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

ادرینا خانوم و ملیسا خانوم تقریبا دو قلو

ملیسا 10 روز از ادرینا بزرگتره و نوه ی عمه منه

این چقدر شبیه منه؟!!!!!!!!!!!

هر دو خیره و متعجب!!!!

 

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت6:56 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

بلهههههههههههههههه خانوم کوچولوی ما دیگه بزرگ شدنو تاب تاب عباسی میکنن

وقتی سوار میشی و هولت میدم انگار تو دلت خالی میشه قیافت یجوری میشه فدات بشم شما یکم ترسو تشریف دارین اما منو بابایی سعی میکنیم تا جاییکه میشه ترستو بریزیم اخه دخمل ما باید شجاع باشه

دخمل کلاه به سر

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت6:50 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

سلام دخملکم خیلی دوست دارم عمرم روز به روز داری خانومتر میشی و ما از وجودت لذت میبریم ممنون که اومدی و زندگیمونو گرمتر کردی روزی هزار بار خداروشکر میکنم که هستی خدایا ممنون از این نعمت بزرگ

زندگیه منو بابایی خیلی دوست داریم

بابابزرگ مهربونت(بابای بابا)زحمت کشیدن و براتون یه گهواره ساختن تا شما توش راحت بخوابین دستشون درد نکنه

 

خداروشکر شبا راحت توش میخوابی

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:,ساعت6:42 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

سلام تمام زندگی مامان خیلی دوست دارم خیلی عاشقتم تک تک سلولای بدنم به عشق تو زندست

شیطونکم دو روزه که کلمه ماما رو به زبون میاری خیلی قشنگ تو حرف زدنات میگی ماماما

بابای همش میگفت اولین کلمه ای که میگی باباست ولی تو اول گفتی ماما و منو خیلی خوشحال کردی

واسه چایی که دیگه سر از خودت نمیشناسی یعنی اگه ما بخوریم قش میکنی از گریه و چایی میخوای

کم کم خم میشی روی پاهات که چهار دست وپا راه بری ولی هنوز راه نیفتادی

دیروز پوره سیب زمینی رو اولین بار خوردی نمیدونم دوست نداشتی یا سیر بودی چون خوب نخوردی خدا کنه که سیر بوده باشی

شبا که خوب نمیخوابی نمیدونم چرا هی با دست پستونکتو از دهنت در میاری اونوقت دنبالش میگردی هی نق میزنی خدا کنه این خوابتم خوب بشه

میمی هم که دیگه ول کردی و نمیخوری خیلی ناراحتم که نمیخوری ولی چه کنم خودت نخواستی من خیلی تلاش کردم که بخوری اما خودت نخواستی

+نوشته شده در چهار شنبه 2 / 11 / 1391برچسب:,ساعت5:47 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |