فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زيبا ساز ، نایت اسکین
ماه محرم



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


نینیه نازم

خاطرات پرنسس کوچولوی ما

سلام عشق مامان

چه زود گذشت انگار همین دیروز محرم تازه شروع شده بود مثل چشم بهم زدن تموم شد

ماه محرم که جایی نرفتیم خونه بودیم و بابایی برات زنجیر و دوقل خریده بود چون ندیده بودی نمیدونستی چه استفاده ای دارن منم سعی میکردم تو تلویزیون نشونت بدم که عزاداری امام حسین چطوریه یه شبم رفتیم پردیس تا از نزدیک دسته عزاداری رو ببینی ولی تو خوابت برد منتظر بودم تاسوعا برسه که بریم تهران

روز قبل  تاسوعا تب شدید کردیو دوباره خس خس سینه و سرفه کلی بهت لیموشیرین و دارو دادم تا کم سرحال شدی

روز تاسوعا هم بیحال بودی جایی نرفتیم دیگه بابات طاقت نیاورد و حاضر شدیم رفتیم تهران خونه مامان جونت(مامان بابا)اونجا تا امیررضا رو دیدی کلی سرحال شدیو مریضی یادت رفتشبشم رفتیم دم تکیه و دسته عزاداری رو دیدی با تعجب نگاه میکردی.

شام غریبان هم بابا رفته بود کلی شمع خرید تو هم ذوق زده ی شمعا بودیو هی میخواستی شمع روشن کنی

+نوشته شده در چهار شنبه 27 / 8 / 1392برچسب:,ساعت4:48 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

موش اومده خونموووووووووووون وووووووووووووییییییییییییییییییییییییی

 

ادرینا در حال شیر دادن به عروسکش

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 13 / 8 / 1392برچسب:,ساعت1:28 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

این ماه انگار یکم ماه خوبی بود یکم بهتر غذا خوردی یکم بهتر رشد کردی

بردمت دکتر برای چکاپ وزنت 11200 و قدت 78 خیلی راضی بود ولی مگه اجازه میدی خوب معاینت کنه انقدر جیغغغغغغغغ زدی گریه کردی که دکتر گفت ببرش سرما هم خوردی برات دارو داد ازمایشتم مونده هنوز موفق نشدیم ادرارتو بگیریم خیلی موقع نمونه گرفتن اذیت میکنی البته با اون جیغایی که تو مطب دکتر زدی خودش گفت حریف این موجود نمیشی ادرار بگیری ازش خلاصه منتظریم سرماخوردگیت خوب بشه که اگه بشه نمونه گرانبهاتو بگیریم خوب حتما خیلی گرانبها شده که اجازه نمیدی ههههه

اینم بگم الان دوسه روزه بعد از چکاپ بد غذا شدی لابد میخوای اونی که اضاف کردی رو ابش کنی نکن دخترم نکن........................

هنوز 4 تا دندون داری

پستونکتو گم میکنی دستاتئ برمیگردونی میگی اوووو نییی یعنی کوووو نیستتت هر وقت پستونک بخوای اینو میگی

من باباتو به اسم صدا میزنم تو هم صدا میکنی علیییییی از پله هم میای بالا میگی علیی همون یاعلی

وقتی من از دستت عصبانیم میای تن تن منو ماچ میکنی که دعوات نکنم

کلماتو خوب نمیتونی بگی ولی اولشو تلفظ میکنی

بین مبلا یه جای دنج پیدا کردیو میری اونجا میشینی خوراکیتم همونجا میری میخوری

شیر پاستوریزه با شیر خشک مخلوط میکردم دوبار خوردی بعد کلکمو فهمیدی دیگه نخوردی

کمپوت میوه رو خیلی دوست داری

به عروسکت با شیشه شیر میدی میخوابونیش روی کوسن مبل میگی پییییییییی همون پیش پیش برای لالا

+نوشته شده در چهار شنبه 13 / 8 / 1392برچسب:,ساعت12:17 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

مراحل وارد کردنه لباس داخل ماشین لباسشویی توسط ادرینا و روشن کردنه ان

 

+نوشته شده در چهار شنبه 13 / 8 / 1392برچسب:,ساعت11:45 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

یه روز خوب و تعطیل مرکز خرید تیراژه

سرزمین عجایب

خداروشکر به ادرینا که خیلی خوش گذشت

+نوشته شده در چهار شنبه 13 / 8 / 1392برچسب:,ساعت10:54 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

یه سفر فوری به همدان پیش اومد عروسیه دختر خاله ی من پروانه بود بابا و دایی نتونستن مرخصی بگیرن بیان منو تو با مامانی با هم رفتیم اولش میخواستی تو اتوبوس اذیت کنی که خواب مهلت ندادو خوابیدی تا خود همدان اونجا هم بیدار شدی کلی شارژ بودی تا 3 صبح کلی با بچه ها بازی کردی فکر کنم بهترین روزات بود چون دوروبرت کلی شلوغ بود و هرکاری میخواستی میکردی منم جرات نداشتم بهت بگم نکن

فقط تا در خونه باز میشد میدوییدی بیرون عین فراری ها ههههههههههه

در کل خوش گذشتبوسه

+نوشته شده در چهار شنبه 13 / 8 / 1392برچسب:,ساعت10:48 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |